در یک شب سرد زمستانی، دقیقا ساعت هشت و نیم شب بیست و دوم دی ماه چشمان زیبایی که با نگاهی عمیق و عاشقانه با من سخن می گفت بسته شد.صدای حزن آلود پسر عمو را شنیدم و خبر از رفتنی جانگداز … جای سخن نبود. ! یک ساعت به عمق یک قرن ، بغض ها و قول و قرار ها عموی مهربانم به شیوه ی همیشگی آراسته اما این بار آرمیده بود ! و با سکوت ابدیش ما را به یک غم و اندوه باورنکردنی نشاند … سرانجام پس از یک ساعت بهت و حیرت خبرگزاری ها رسیدند… وخواب ها همه آشفتند. تو را به شیوه دی ماه،چه ابرها که نباریدند، تو را دوباره صدا کردند.تو را دوباره به هم گفتندچقدر حرف دلت بسیار، چقدر فرصت ما کم بود، چقدر درد در قالب طنز نوشتی، آه چقدر گفتی و.! به اعتقاد من این زمستان، اگر چه برف فراوان ریخت ولی حریف درختان نیست.
0